کد خبر : 15658
دیدگاه‌ها برای رازهای سر به مهر، خاطره ای جالب ولی تاسفباراززبان بازرس انتخابات کهگیلویه بزرگ بسته هستند
تاریخ انتشار : پنجشنبه 3 اسفند 1402 - 12:56
-

دکترکرمی، بازرس انتخابات وقت

رازهای سر به مهر، خاطره ای جالب ولی تاسفباراززبان بازرس انتخابات کهگیلویه بزرگ

رازهای سر به مهر، خاطره ای جالب ولی تاسفباراززبان بازرس انتخابات کهگیلویه بزرگ
نماینده وقت را دیدیم.سید محمد موحد را.در حالی که در همراهی با محافظانش،جوانی حدودا بیست ساله را با خود کشان کشان به داخل می آوردند.

انتخابات کهگیلویه و راز صندوق سر به مهر

به گزارش پایگاه خبری عصر کهگیلویه خاطره ای جالب ولی غم انگیز از زبان بازرس انتخابات کهگیلویه بزرگ که سالها پیش اتفاق افتاده و دردها را تازه میکندمنتشر میشود. این پایگاه خبری در خصوص تایید یا رد مطالب عنوان شده نظری ندارد.

چند وقت پیش، کلیپ و سندی محرمانه از شناسنامه های جعلی در فضای مجازی منتشر شد و مرتبا دست به دست میگردید.یاد خاطره ای افتادم.به گذشته پرتاب شدم.به بیست سال پیش.در گرماگرم انتخاباتی که در یک طرفش سید محمد موحد بود و در دیگر سوی، مرحوم دکتر لاهوتی و آقای منطقیان.فضا رقابتی بود و مردم هم دلگرم به حضور در انتخابات.به نظر میرسید که این بار مردم با نگاهی دیگر به انتخابات دل بسته اند.دل در گرو تغییر داشتند.من هم بعنوان یک عضو از هئیت بازرسی انتخابات کهگیلویه بودم.ظهر بود و گرسنگی بر ما غلبه کرد و بساط ناهار گستردیم….ناگهان سر و صدا و بلوایی آرامشمان را بر هم ریخت.گرسنگی را فراموش کردیم و سراسیمه به محوطه فرمانداری آمدیم.نماینده وقت را دیدیم.سید محمد موحد را.در حالی که در همراهی با محافظانش،جوانی حدودا بیست ساله را با خود کشان کشان به داخل می آوردند. سر و رویش خونین بود.گویی با قنداق اسلحه محافظین ایشان سرش شکافته شده بود و خونش جاری گشته بود. اعضای شورای تامین شهرستان همه بودند (،فرماندار،فرمانده سپاه و دادستان و فرمانده نیروی انتظامی و اعضای هیات اجرایی و نظارت و بازرسی )از علت ماجرا پرسیدند
آقای موحد با خشم و عصبیت و اظطراب مرتبا میگفت که این جوان و یک نفر دیگر با موتورسیکلت از صبح، مرا تعقیب میکنند و آنها را به اینجا کشاندیم و دستگیرش کردیم.موحد مدعی بود که این جوان، قصد ترور ایشان را داشته است.همهمه ای بود.
پیش رفتم تا صدای جوان را هم بشنوم.اظهاراتش را واضح شنیدم.همه حضار شنیدند.
از او پرسیدندکه چرا آقای موحد را تعقیب میکردی؟
جوان گفت که این خودرو از صبح در حال توزیع شناسنامه است و ما هم به همه جا اطلاع دادیم اما کسی به حرف ما اعتنا نکرد.او را تعقیب کردیم و مرتبا گزارش میدادیم.آن جوان فقط یک خواسته داشت.فقط یک خواسته:
او میخواست که درب صندوق عقب ماشین را باز کنیم تا صحت ادعایش بر ما روشن شود.وقتی من از حضار خواستم که به خواسته جوان توجه کنیم و صندوق عقب ماشین را هم ببینیم با فریاد موحد و همراهان و عناصری از هیات اجرایی و نظارت و….به جوان نهیب زدند که تهمت میزند و حتی یکی از آن جمع که عضو هیات اجرایی بود هم یقه بنده را گرفت و رها نمیکرد که چرا شما تهمت میزنید. اکثر اعضا شورای تامین و فرماندار وقت و اعضای هیات نظارت و اجرایی و بازرسی هم در صحنه بودند.جوان را تفتیش کردند.او علیرغم ادعای موحد، مسلح نبود.هیچ سلاحی همراه نداشت.چه سرد و چه گرم.
غوغایی به پا کردند و موحد و یارانش در ازدحام آن همهمه رفتند.به سرعت برق و باد. و آن صندوق عقب هیچگاه باز نشد ،آن انتخابات، برگزار شد و شب بعد فرمانداری و همه مستندات انتخابات در آتش سوخت و تنها یک برگه صورتجلسه ماند و من شنیدم که در یک مکان نظامی، فرماندار وقت، وهیات اجرایی و نظارت آنرا امضا کردند و انتخابات تمام شد .نمیدانم با اکراه و اجبار بود یا با میل و رغبت.
ای کاش آن روز، صندوق عقب آن ماشین باز میشد.نمیدانم آن جوان چقدر حقیقت را ادا میکرد اما کاش آن صندوق باز میشد. چهره او در خاطرم حک شده است.او اینک بیشتر از چهل سال دارد.کاش پیدا میشد.کاش از آن روز سخن میگفت و…..
دنیا و تاریخ پر از صندوقهای باز نشده است.پر از صندوقهای سر به مهر.صندوقهایی که روزی باز میشوند.حتما.مثل خورشید و ماه که هیچگاه زیر ابر نمی مانند.
و رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 1 در انتظار بررسی : 1 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
نظرات بسته شده است.